من و مَـــرد ِ زندگیـم

۲۴
مهر

کم کم داره این بلگ جا توی قلبم باز میکنه :) داره کم کم ازش خوشم میاد^ـ^

امشب محمد پیشمه:) ولی دیگه فردا ندارمش:(

امشب هرچی تو دلم هست رو بهش میگم! اما میدونم تا ببینمش باز دهنم بسته میشه و زیاد از دلخوریام بهش نمیگم!

امشب با خانواده من و محمد رفتیم تکیمون!

من عاشق تکیمون هستم. ی علاقه و حس خاصی بهش دارم!

دیشب تولد محمد بود

کادوشو هنو بهش ندادم! چون ندیده بودمش!

براش ی بلوز مردونه اسپرت سورمیه ای گرفتم! امیدوارم ک اندازش باشه!

الان فعلا نشسته با داداشم و گرمه صحبتن! و منم تو اتاق در حال تایپ کردن:)


البته ب این موضوع پی بردم ک این هفته ک من همش با محمد بد رفتاری کردم و همش از دستش عصبانی بودم برا پرپرمم بودش



۲۰
مهر

بیاین ادامه

۲۰
مهر

راستش هی رمز و نام کاربریمو میزدم هی میگف اشتباس!
خودم احساس میکردم ک دارم رمز زو اشتبا میزنم!!!

ولی بعدش ک ایمیلم رو وارد کردم فهمیدم  دارم نام کاربریمو اشتبا وارد میکنم:|


اومدم اونجا تا بلکه از دست ِ خراب کاری های این بلگفا راحت بشم:|

اما من اون وبلاگ قبلیمو خیلی بیشتر دوس دارمـــآآآآ


این روزا میگذره برا خودش...

امروز پرپر شدم

ناتوانم و مشغول لاک زدن :)

امروز یکی از دوستام زنگ زد و منو متحول کرد و ی یاوری ک برم دنبال مدرکم!!

منم زنگیدم دانشگا ک ببینم چی لازم دارم برا پروندم

ک فردا قرار شد برم پیش دانشگاهیم و اینکه برم پست بانک ی تاییدنامه تحصیلی بگیرم و امروزم اگه حالم بهتر شد برم کپی از شناسنامه و کارت ملی بگیرم! و 6 قطعه عکس


کم کم دارم ب گوشی نداشتن عادت میکنم ! و ی جورایی خیلی خوبه! راستش دیگه حوصله هیچ کسی رو ندارم حتی محمد! میخوام برا خودم باشم میخوام فقط ب خودم فکر کنم! این روزا حال خوشی ندارم! شبا تا چن قطره اشک نریزم و چن ساعتی تو رختخوابم بیدار نباشم خوابم نمیبره...


از محمد سر ی مسائلی ناراحت شدم! خیلی ناراحت! فرداش زنگ زد و ازم معذرت خواهی کرد! اما معذرت خواهیش برا من هیچ فایده ای نداشت!


۰۱
تیر

خیلی دلم برا وبلاگ قبلیم تنگ شده:(

اما...

اشالا ی روزی دوباره ب دستش بیارم

امروز 5 روز هست ک از ماه رمضون میگذره...

دیشب با آقای همسر رفتیم بیرون دور دور

اول رفتیم خونه مامان بزرگم. چون قرار بود من پول ازشون بگیرم...

و بعد هم دور دور

رفتیم فلافلی و من دوتا ساندویچ فلافل خریدیم و اومدیم دوتایی تو ی فلکه و زدیم بر بدن ^_^

و کنار فلکه ای ک بودیم آب برگه ای بود ک آقای همسر سریع پرید دو تا کاسه آب برگه آلبالو گرف و اونم جاتون خالی خوردیم:)

الان ک دارم از خوردنای دیشبم تعریف میکنم دهنم آب افتاده ^_^

و بعدش اومدیم خونه ما... همه تو خونه خواب بودن.. ماهم فتیم یکم بالا پشت بوم نشستیم و اومدیم پایین (طبقه من و اقای همسر، چون خالی هست من و همسر همیشه میریم اونجا)

یکم هم اونجا بودیم و اقای همسر ساعت 2.25 دقیقه بود ک رف...

۰۱
تیر

سلام

من از اون دسته نویسنده هایی هستم ک قبلا تو بلگفا بودم!
اما الان با وجود مشکلاتی ک براش پیش اومده اومدم اینجا....

اینجا هستم فعلا

و نوشته هامو اینجا ثبت میکنم

امیدوارم بتونم اینجا دوستای قدیمیمو تو بلگفا پیدا کنم